من یک قربانی حرفه ای هستم. این اتفاقی است که برای خود من در زمانی افتاد که تجارت بازاریابی چندسطحی را شروع کردم. به مدت یک سال و ۱۰ ماه در این تجارت فعالیت می کردم و هیچ توزیع کننده و مشتری خرده فروشی نداشتم. من یک شکست خورده به تمام معنا بودم.
روزی یکی از رهبران بالاسری ام با حالتی نگران به سمت من آمد و گفت: «اَل بزرگ، تو کارت را خیلی خوب انجام نمی دهی.»
تلاش کردم به طریقی شکستم را توجیه کنم. پس گفتم: «بالادستی ام به من کمک نمی کند. او در مورد این تجارت چیزی بیشتر از من نمی داند.»
سپس آن رهبر به من خیره شد و گفت: «اَل بزرگ، در مورد بالادستی ات به من بگو. آیا او کس دیگری هم به غیر از تو در گروهش دارد؟»
به او گفتم: «که بالادستی ام از توزیع کنندگان دیگری در این تجارت نیز حمایت می کند، اما بیشتر آنها نیز افرادی موفق نیستند. شاید یک یا دو نفر از آنها موفق باشند.»
آن رهبر حرفهایش را با این جملات تمام کرد و گفت: «اَل بزرگ، به من درباره آن یک یا دو توزیع کننده که موفق هستند توضیح بده. آیا آنها دقیقا همان بالادستی که تو داری را دارند؟»
اوه، او خیلی بدجنس است؟ اما در یک لحظه من متوجه قضیه شدم! درک کردم که نمی توانم بالادستی ام را سرزنش کنم. موفقیت من هیچ ربطی به او نداشت، زیرا او بالادستی یک سری افراد موفق و ناموفق بود و اگر این موضوع به بالادستی مربوط نمی شود، پس تنها کسی که باقی می ماند، کسی نیست جز خود من!
معدن طلا
تصور کنید درون یک معدن طلا ایستاده اید. صدها هزار قطعه طلا زیر پای شما پراکنده شده است . اما بالادستی ما آن جا نیست. هیچ کس آن جا نیست تا به شما بگوید آن تکه های طلا را بردار و داخل جیبت بگذار. پس چه کاری انجام می دهید؟ شما به خانه می روید و به خاطر این که بالادستی تان به شما کمک نکرد تلویزیون تماشا می کنید؟ احمقانه است. نه؟
زمانی که ما به تجارت بازاریابی چند سطحی ملحق می شویم برای مان فرصتی فراهم شده است و این بدین معنی نیست که حقی بر گردن مان گذاشته شده باشند. این دیگر بر عهده ی ماست که آیا از این فرصت نهایت استفاده را می بریم، یا این که شکایت می کنیم در مورد خبرنامه شرکت، یا در مورد رنگ برچسب محصولات، یا بالادستی که کمک چندانی به ما نمی کند.
موفقیت ما در بازاریابی چند سطحی تنها به خودمان و نه بالادستی مان بستگی دارد. در واقع ما می توانیم انتخاب کنیم که موفق باشیم یا نه، حتی اگر بالادستی ما اصلا وجود نداشت.
شاید شما هم مثل من از این عبارات استفاده کرده اید: برای من بسیار سخت است که بتوانم موفق شوم چون بالادستی ام مرا از قلم انداخته، هیچ وقت با من تماس نمی گیرد، فقط محصولات را سفارش می دهد. تمام بالادستی های من هم همین طور فقط از محصولات استفاده می کنند و نمی خواهند این تجارت را انجام دهند. هیچ کس برای کمک به من وجود ندارد. نمی توانم این کار را به تنهایی انجام دهم. تمام تقصیرها گردن بالادستی تنبل تن پرور و کوته فکر من است.»
اگر به طور دقیق به سراغ همه ی رهبران شرکت بروید و ببینید که بالادستی اولیه آنها چه کسی بوده، شرط میبندم از نتیجه ی این کار متعجب می شوید زیرا که بیشتر آن رهبران، بالادستی هایی داشته اند که چندان اهمیتی به آنها نمی دادند و یا اصلا انصراف داده اند! به این موضوع فکر کنید. بعضی از رهبران، بالادستی های موفقی داشته اند و بالادستی بیشتر آن ها توزیع کنندگانی ناموفق بوده اند.
بیشتر رهبران امروزی در زمینه بازاریابی چندسطحی بالادستی داشته اند که کاملا ناشی بوده و حتی از این تجارت انصراف داده است. آنها موفقیت شان را از طریق تلاش های خودشان به دست آورده اند و منتظر کمک یا اعانه دیگران نشده اند.
از طرف دیگر، بیشتر بالادستی ها توزیع کنندگانی موفق و ناموفق دارند. اگر توزیع کنندگان موفق و ناموفق هر دو بالادستی یکسانی دارند، پس عامل تمایز آنها چیست؟ درست است، خود توزیع کننده.
کنترل تان را از دست ندهید. اگر کنترل و مسئولیت کارهای تان را برای موفقیت به بالادستی خود بسپارید پس در همان لحظه به او اجازه داده اید تا کنترل شکست شما را هم برعهده بگیرد. هیچ کس وارد بازاریابی چندسطحی نمی شود تا بگوید: امیدوارم بالادستی من تصمیم بگیرد که مرا به موفقیت برساند و نخواهد که من شکست بخورم. امیدوارم بالادستی من امروز وضعیت روحی و اخلاق خوبی داشته باشد اَه.»
به همین راحتی، کنترل آینده تجارتمان را از دست می دهیم، خنده دار است، این طور نیست؟ از رهبران موفق بپرسید و آنها خواهند گفت که موفقیت شان را خودشان به دست آوردند.
حقیقت ناخوشایندی در این تجارت وجود دارد و آن این است که موفقیت یا شکست از درون هر فرد نشات گرفته و کاملا شخصی ست.
نویسنده: تام (اَل بزرگ) شرایتر